انشا در مورد برخاستن از خواب در صبح روستا

انشا در مورد برخاستن از خواب در صبح روستا را از سایت سوگو دریافت کنید.

انشا: برخاستن از خواب در صبح روستا

صبح در روستا با صدای زنگ ساعت بیدار نمی‌شوی، بلکه با آواز خروس و نغمه‌ی پرندگان از خواب بلند می‌شوی. هنوز آفتاب کامل طلوع نکرده، اما روشنی ملایمی از پنجره‌ی کوچک اتاق وارد می‌شود و آرام‌آرام همه جا را روشن می‌کند.

وقتی چشم‌هایم را باز می‌کنم، صدای بع‌بع گوسفندان از آغل، صدای پاهای مرغ‌ها روی خاک حیاط، و بوی نان تازه‌ای که مادربزرگ در تنور پخته، همه با هم به من خوش‌آمد می‌گویند. هوا خنک و دل‌چسب است. نسیم صبحگاهی با عطر علف‌های تازه و گل‌های کوهی به صورتم می‌خورد.

از رختخواب بلند می‌شوم، صورتم را با آب چشمه‌ی حیاط می‌شویم. آب سرد است، اما تازه و زنده. با اشتیاق به بیرون می‌روم. کوه‌ها مثل نگهبانان مهربان دور تا دور روستا را گرفته‌اند و مه نازکی روی دشت نشسته است.

روستا هنوز آرام است، اما کم‌کم صدای مردم، صدای گاوهایی که برای چرا می‌روند و صدای کفش‌های چوبی پدربزرگ روی سنگ‌های حیاط، نشان می‌دهد که زندگی آغاز شده است.

صبح در روستا، یک نقاشی آرام و طبیعی از زندگی است؛ دور از هیاهوی شهر، پر از سادگی، صمیمیت و آرامش.