اگر جای نویسنده ی داستان عمو نوروز بودی دوست داشتی داستان چگونه تمام شود
اگر جای نویسنده ی داستان عمو نوروز بودی دوست داشتی داستان چگونه تمام شود را از سایت سوگو دریافت کنید.
اگر جای نویسندهٔ داستان «عمو نوروز» بودم، دوست داشتم داستان با این پایانی امیدبخش و نمادین تمام شود که هم سنت ایرانی را پاس بدارد و هم پیامی مدرن داشته باشد:
---
پایان پیشنهادی من:
عمو نوروز پس از سفر طولانی، درست قبل از طلوع آفتاب اول فروردین به روستا میرسد. کودکان روستا که دیگر خوابشان نمیبرد، از پنجرهها او را میبینند و در سکوت، منتظر میمانند تا او سبزه و سکههای نوروزی را پشت پنجرهها بگذارد.
ناگهان، پیرزنی که سالها تنها نشسته و منتظر عمو نوروز بود، در را باز میکند و با لبخندی گرم میگوید:
«آمدی... میدانستم که همیشه میآیی! امسال هم مانند هرسال، بهار را با خودت آوردی.»
عمو نوروز با تعجب میپرسد: «اما تو کیستی؟»
پیرزن پاسخ میدهد: «من «مامان برفی» هستم... همان که زمستان را بدرقه میکند تا تو بیایی.»
در این لحظه، اولین پرتوهای خورشید به روستا میتابد و مردم میبینند که این دو، دو روی یک سکهاند:
- عمو نوروز (نماد تولد دوباره و امید)
- مامان برفی (نماد سپری شدن سختیها)
داستان با این تصویر به پایان میرسد:
«و اینگونه، بهار و زمستان دستهای هم را فشردند... گویی میدانستند که هیچ کدام، بدون دیگری معنا ندارد.»
---
چرا این پایان را انتخاب کردم؟
1. احترام به اسطورهها: عمو نوروز و مامان برفی هر دو در فرهنگ ایرانی ریشه دارند.
2. پیام مدرن: همزیستی تضادها (زمستان/بهار، کهنگی/نو شدن).
3. امیدواری: تأکید بر چرخهٔ همیشگی طبیعت و زندگی.
4. سوررئال: در عین سادگی، رویایی و تأملبرانگیز است.
اگر بخواهم پایان دیگری بنویسم، شاید عمو نوروز به جای هدیه، دانههای بارور به کودکان میداد تا بکارند و مفهوم «تولید زندگی» را تقویت کند!