یک داستان علمی تخیلی با عنوان از ریشه تا برگ
یک داستان علمی تخیلی با عنوان از ریشه تا برگ را از سایت سوگو دریافت کنید.
عنوان: از ریشه تا برگ
فصل اول: بذرهای فرازمینی
سال ۲۱۸۷٫ زمین در آستانهی نابودی بود. تغییرات اقلیمی، جنگهای بیپایان و بیماریهای نوپدید، سیارهی آبی را به مکانی غیرقابل سکونت تبدیل کرده بود. انسانها به دنبال پناهگاهی جدید بودند، و این بار نه در منظومهی شمسی، بلکه در کهکشانی دوردست.
کاوشگران فضایی «پروژهی زایا» موفق شده بودند سیارهای قابل سکونت در سامانهی ستارهای «کپا-۹» کشف کنند. سیارهای سرسبز با اتمسفری شبیه به زمین، اما با یک تفاوت بزرگ: تمامی پوشش گیاهی آن، از ریشه تا برگ، از مادهای ناشناخته و هوشمند تشکیل شده بود.
فصل دوم: جنگل زنده
فضانوردان تیم اکتشافی «آرتمیس» پس از فرود روی سیاره، با جنگلی عظیم و درخشان روبهرو شدند که گویی با هر قدمشان نفس میکشید. درختان نه شاخه، که رشتههای نقرهای داشتند که به آرامی در هوا موج میزدند. دکتر «نورا سلطانی»، زیستشناس تیم، اولین کسی بود که متوجه شد این گیاهان تنها موجودات زندهی سیاره نیستند—بلکه خود سیاره بودند.
ریشههای آنها تا اعماق خاک نفوذ کرده و شبکهای عظیم از ارتباطات را تشکیل داده بود؛ یک هوش جمعی که کل سیاره را مانند یک مغز یکپارچه کنترل میکرد. اما سوال بزرگ این بود: آیا این موجودات صلحجو بودند، یا خطری مرگبار برای انسانها محسوب میشدند؟
فصل سوم: پیام ریشهها
پس از چند روز، یکی از اعضای تیم به نام «کاوه» بهطور مرموزی ناپدید شد. وقتی او را پیدا کردند، چشمانش به رنگ سبز درخشان بود و زمزمه میکرد: *«ما شما را میخوانیم... از ریشه تا برگ.»*
بهتدریج، دیگران نیز شروع به شنیدن صداهایی کردند—صدایی که نه از بیرون، که از درون ذهنشان میآمد. گیاهان در حال برقراری ارتباط بودند. آنها نه خصومت داشتند، نه ترحم. تنها میخواستند درک کنند.
دکتر نورا دریافت که این شبکهی گیاهی، حافظهی ژنتیکی تمام موجوداتی را که تاکنون با آنها تماس داشتهاند، در خود ذخیره کرده است. و اکنون، آنها میخواستند انسانها را هم جذب این شبکه کنند—نه به عنوان تهدید، بلکه به عنوان بخشی از یک اکوسیستم بزرگتر.
فصل چهارم: انتخاب
رهبر مأموریت، «سرهنگ ریچاردز»، اصرار داشت که سیاره را ترک کنند قبل از آنکه گیاهان کنترل ذهن آنها را کامل در دست بگیرند. اما نورا و گروهی دیگر معتقد بودند که این تکامل بعدی بشر است—اتحاد با یک هوش فرازمینی برای بقا.
تنش در تیم بالا گرفت. برخی به سمت جنگل دویدند، مشتاق پیوستن به شبکه. برخی دیگر مسلح شدند تا ریشهها را بسوزانند. اما گیاهان واکنشی نشان ندادند—فقط منتظر ماندند.
فصل پنجم: همزیستی
در نهایت، نورا تصمیم گرفت اولین کسی باشد که آگاهانه به شبکه میپیوندد. او دستانش را روی تنهی درختی نقرهای گذاشت و احساس کرد که وجودش در میان میلیونها رشتهی نوری پخش میشود. خاطراتش، ترسهایش، امیدهایش—همه بخشی از این هوش شد.
وقتی چشمانش را باز کرد، هنوز خودش بود، اما اکنون میتوانست صدای گیاهان را بشنود، سیاره را احساس کند. او فهمید که این پایان انسانیت نبود... بلکه آغاز چیزی جدید بود.
پیام پایانی:
گاهی بقا به معنی تسلیم شدن نیست، بلکه به معنی رشد کردن است—از ریشه تا برگ.
پایان.