داستان خنده دار با کلمات جنگل شیر موش بازی قلقلک
داستان خنده دار با کلمات جنگل شیر موش بازی قلقلک را از سایت سوگو دریافت کنید.
روزی در جنگل، شیر مغرور به دام شکارچیان افتاد و در طناب گیر کرد. غرش میکرد، اما هیچ حیوانی جرات کمک نداشت.
ناگهان موش کوچکی که روزی شیر او را بخشیده بود، رسید و گفت:
«نگران نباش، پادشاه! من کمکت میکنم.»
موش با دندانهای تیزش طنابها را جوید و شیر را آزاد کرد.
شیر با حیرت گفت:
«تو جان مرا نجات دادی! از این به بعد، دوست همیشگی من هستی.»
نتیجه: کوچکها هم میتوانند کارهای بزرگی انجام دهند! 🌟
داستان دوم و طولانی با کلمات جنگل شیر موش
روزی روزگاری در جنگلی سرسبز، شیر مغروری زندگی میکرد که خودش را پادشاه جنگل میدانست. هر روز صبح به بالای تپهای میرفت و با غرشی بلند اعلام میکرد:
«من قدرتمندترین موجود این جنگل هستم، هیچکس جرات مقابله با من را ندارد!»
یک روز، همین که شیر داشت از خواب بیدار میشد، موشی کوچک از کنار دمش عبور کرد. شیر با عصبانیت غرید:
«چطور جرات کردی اینقدر به من نزدیک شوی؟!»
موش که حسابی ترسیده بود، گفت:
«ای پادشاه بزرگ! من فقط داشتم دنبال مقداری غذا میگشتم. من که به کسی آسیبی نمیزنم، بگذار بروم!»
شیر خندید و گفت:
«تو؟ با این جثه کوچک؟ تو برای من مثل یک گرد و خاک هستی! اما چون امروز روز خوبی دارم، آزادت میکنم.»
موش از شیر تشکر کرد و گفت:
«پادشاه عزیز، شاید روزی من هم بتوانم به شما کمک کنم!»
شیر با صدای بلندی خندید:
«تو؟ کمک به من؟ خندهدارترین چیزی که در عمرم شنیدهام!»
چند روز بعد، شیر هنگام پرسه زدن در جنگل در یک تله شکارچیان گیر افتاد. طنابهای محکمی دور بدنش پیچیده شده بود و هرچه تقلا میکرد، بیشتر گیر میافتاد. شیر با تمام توان غرش کرد و از حیوانات جنگل کمک خواست، اما هیچکس جرات نزدیک شدن به تله را نداشت.
همان موقع، موش کوچکی که از دور غرش شیر را شنیده بود، آمد و گفت:
«پادشاه بزرگ، شاید حالا بتوانم کمکتان کنم!»
شیر که از ناامیدی چیزی برای از دست دادن نداشت، گفت:
«باشه، فقط زود باش!»
موش با دندانهای تیزش شروع به جویدن طنابها کرد. بعد از چند دقیقه، طنابها پاره شدند و شیر آزاد شد. شیر که حالا به شدت شگفتزده و سپاسگزار بود، گفت:
«تو زندگی من را نجات دادی، ای کوچک ولی بزرگ! از این به بعد تو دوست من هستی.»
از آن روز به بعد، شیر و موش دوستان صمیمی شدند و شیر دیگر هیچوقت کسی را به خاطر اندازهاش مسخره نکرد. 🌟
نتیجه اخلاقی: هیچکس را بر اساس ظاهرش قضاوت نکن، هر کسی میتواند ارزشمند باشد!
داستان سوم با کلمات جنگل شیر موش بازی قلقلک
روزی در جنگل، شیر موبایل به دست دنبال زاویه خوب برای سلفی بود که موش فسقلی روی دمش پرید و گفت: «با منم عکس بگیر!»
شیر با خنده گفت: «تو انقدر کوچولویی که توی عکس دیده نمیشی!»
موش جیغ زد: «حواست باشه تا منو پیدا کنی، کلی لایک از دست دادی!»
شیر قهقهه زد و همونجا موبایلش افتاد تو رودخونه. از اون به بعد، کل جنگل از دست شیر و موش رودهبُر بودن!