انشا درباره پروانه ای هستید که در تاریکی شب شمعی روشن پیدا کرده اید
انشا درباره پروانه ای هستید که در تاریکی شب شمعی روشن پیدا کرده اید را از سایت سوگو دریافت کنید.
# پروانهای در شب تاریک
شبی سرد و ظلمانی بود. من، پروانهای کوچک و تنها، در میان تاریکی بیپایان سرگردان بودم. نه ماهی در آسمان بود، نه ستارهای. تنها صدای وزوز بالهایم در سکوت شب میپیچید. ناگهان، در دل این تاریکی، نور کوچکی چشمم را خیره کرد. شمعی روشن، آرام و گرم، مثل ستارهای که تنها برای من تابیده باشد.
## جذب نور
بدون تردید، به سوی آن نور پرواز کردم. هرچه نزدیکتر میشدم، گرمای آن وجودم را لبریز میکرد. شعلهی شمع، با رقصی زیبا، مرا به خود دعوت میکرد. میدانستم که نزدیک شدن به آتش خطرناک است، اما این نور، تنها امید من در آن شب تاریک بود. گویی تمام جهان در آن لحظه، در همان شعلهی کوچک خلاصه شده بود.
## آیا پروانه باید بسوزد تا نور را درک کند؟
بعضی میگویند پروانه احمق است که خود را به آتش میزند. اما آنها نمیفهمند که گاهی یک لحظه نورانی، از یک عمر زندگی در تاریکی ارزشمندتر است. شاید من هم با بالهایم بسوزم، اما این نور، حتی برای یک ثانیه، به من نشان داد که تاریکی همیشگی نیست.
## درس زندگی
انسانها هم گاهی مثل پروانهها هستند. در تاریکیهای زندگی سرگردان میشوند تا نوری پیدا کنند؛ نوری به نام عشق، امید یا یک رویا. بعضیها از ترس سوختن، هرگز به نور نزدیک نمیشوند و تا اقام در ظلمت میمانند. اما بعضی دیگر، مثل من، ترجیح میدهند حتی با خطر سوختن، گرمای نور را حس کنند.
پایان پرواز
شاید روزی بالهایم بسوزد و دیگر نتوانم پرواز کنم. اما هرگز پشیمان نخواهم شد، چون من در تاریکی مطلق، شمعی یافتم که به من نشان داد زندگی، حتی در کوتاهترین لحظات، میتواند زیبا و پرمعنا باشد.